در روایت متعارف نوسازی، دین "نیرویی اجتماعی" است که با علم عقلانیت و سکولاریسم مخالف است. از این دیدگاه، سکولاریزاسیون، گام اولیه به سوی نوسازی است. همان طور که پیتر واندر ویر اظهار کرد، چنین برداشتی از سکولاریزاسیون، مسیرهای چندگانه به سوی نوسازی را به روایتی واحد از سکولاریزاسیون تقلیل میدهد. با وجود این، در شرق آسیا، نوسازی دنباله رو سکولاریزاسیون نبوده است. بلکه، مانند دوره سیاست پیشامدرن، مذهب نقش حیاتی در روند نوسازی ایفا کرده است، به گونه ای که هیچ شکاف جدی دولت را از عقاید مقدس جدا نمی کند.
 
در ژاپن، نوسازی همزمان با تولد دوباره شینتویسم به عنوان مذهب رسمی انجام گرفت. در دوران تغییر، شینتویسم به ستون اصلی تکامل آگاهی ملی ژاپن تبدیل شد. شعار "فن آوری های غربی، روح شرقی"( wakon yosai) به نیاز گسترده برای اتخاذ رویه های غربی اشاره دارد که البته باید "با ایدئولوژیی که در راستای وحدت ملی و ارتقاء هدف مشترک" است، همراه شود. در این راستا، بوداییسم که قبلا مذهبی دولتی بود، اجبارا از شینتویسم جدا شد. شینتویسم دولتی که با اخلاقیات کنفوسیوسی آمیخته شده بود، به عنوان ایدئولوژیی که امپراطور را در مرکز سیاست قرار میدهد، پایه ای برای سیاست ملی (kokutai) تلقی می شد. گرچه دانش و فن آوری های غربی اهمیت داشتند، ولی اصلاح طلبان میجی معتقد بودند که "آگاهی ملی، پیش شرط ساختن ملت مدرن است و از طریق آیین های عمومی ستایش امپراطور و فرمان سال ۱۸۹۰ امپراطوری در مورد آموزش و پرورش، ملی گرایی و مذهب با شینتویسم دولتی ممزوج شدند.مسیحیت در مواجهه با قدرتی امپریالیستی که نه غربی و نه مسیحی بود به عنوان "نقطه وحدتی برای ملی گرایان افراطی که خواهان استقلال بودند، عمل می کرد " ملی گرایانی که تلاش آنها در سال ۱۹۱۹ منجر به جنبش استقلال شد و در نتیجه آن، ملی گرایی شکل گرفت.آنچه در دوره نوسازی ژاپن اهمیت ویژه ای دارد، استفاده خلاقانه از سنت های مذهبی گذشته بود. اصلاحات میجی به لحاظ رسمی، احیا یعنی زنده کردن عنصرهای سنتی و بازگشت به نظام باستانی امپراطوری(tenno) خوانده می شد." ایجاد تغییر فوری در سنت گذشته به بهبودی شوک ناشی از تغییر، کمک کرده و حفظ وحدت در میان گروه های سیاسی مختلف را میسر ساخت. برخی از اعضا نخبگان سیاسی ژاپن که با هجوم دانش و نهادهای غربی در اواخر قرن نوزدهم مواجه شدند، آن را وضعیتی دشوار یافتند. برای مثال، نیشیمورا شگکی که برای امپراطور درباره غرب سخنرانی می کرد، خواستار بازگشت به اخلاق کنفوسیوسی شد و عصبانیت نخبگان اصلاح طلب از جمله ایتو هیرو بومی را برانگیخت. در آن دوره، شینتویسم دولتی و ستایش امپراطور برای حفظ وحدت ملی و نخبگان، امری کاملا حیاتی تلقی می شد.
 
در مقایسه با ژاپن، نخبگان چینی و کره ای در مورد مسیر درست به سوی نوسازی دچار چند دستگی شدند؛ از اینرو، مذهب به لحاظ سیاسی بیشتر مورد مناقشه قرار گرفت. انگیزه برای ویران کردن معابد و ساختن مدارس قوی بود، لذا سکولاریزاسیون سیاسی بر سکولاریزاسیون اجتماعی تقدم یافت. نخبگان سیاسی به جای تجسم بخشیدن به سنت های مذهبی، بتدریج کنفوسیونیسم را منبع ضعف ملی تلقی کردند. نخبگان حاکم چین در تلاش برای گسترش نفوذ مذهبی، شدیدا از کنفوسیونیسم دفاع کردند، در حالی که اصلاح طلبان به تصورات غربی از نوسازی سکولار روی آوردند و خواستار ریشه کن کردن کنفوسیونیسم و گذشته فئودالی و "جایگزینی آنها با علم" شدند.» در کره قرن نوزدهم، نبرد مشابهی بین گروه های محافظه کار که از سنت کنفوسیوسی (choksa wijongpa) حمایت می کرد و گروه های اصلاح طلب که خواستار روشنگری (kaehwapa) بودند، وجود داشت. اصلاح طلبان، خصوصا اعضاء انجمن استقلال (۹۸-۱۸۹۶)، کنفوسیونیسم را به عنوان "سنتی بیگانه و بد" ترسیم می کردند.
 
با وجود این، اشتراک بین نوسازی چینی و کره ای با رد کنفوسیونیسم به عنوان منبع عمده ضعف ملی و بی نظمی اجتماعی پایان می یابد. چین و کره رویکردهای بسیار متفاوتی را نسبت به مسیحیت اتخاذ کردند. در کره، مسیحیت به ایجاد ملت مدرن کمک کرد. در عوض، نخبگان چینی مسیحیت را با بدگمانی شدیدی نگریستند و آن را "غیر عقلانی و خرافاتی خواندند- که ارزشی برای افراد آگاه ندارد. به علاوه، مبلغین مسیحی را کارگزاران خارجی می دانستند که در خدمت دولت های خارجی هستند. در سالهای میانی چین امپراطوری، احساسات ضد مسیحیت زمینه مشترکی برای نجیب زادگان بومی و مردم عوام بود. چنین احساساتی با کمک جنبش های مذهبی هزاره منجر به شورش بوکسورها شد و در دوره پسا۔ کینگ، کومینتانگ را با حزب کمونیست ادغام کرد.
 
در مقابل، اصلاح طلبان کره ای علیرغم آزار و اذیت اولیه کاتولیک‌ها از طرف دولت، علاقه زیادی به علم و فن آوری غربی نشان دادند و مسیحیت را "یادگیری غربی" خواندند(seohak). نخستین مبلغین پروتستان در کره، فراهم کنندگان اصلی خدمات پزشکی و آموزش و پرورش بودند که تصویر مسیحیت را به عنوان منبع "روشنگری و رستگاری ملی" تقویت کردند. از اینرو مسیحیت در مواجهه با تجاوز خارجی، نقشی جدی در ترویج آگاهی ملی ایفا کرد. برای مثال، استفاده از الفبای مادری هانگول توسط کلیسا، وحدت ملی کره‌ای‌ها را در زمان حکومت ژاپنی‌ها تقویت کرد. مسیحیت در مواجهه با قدرتی امپریالیستی که نه غربی و نه مسیحی بود به عنوان "نقطه وحدتی برای ملی گرایان افراطی که خواهان استقلال بودند، عمل می کرد " ملی گرایانی که تلاش آنها در سال ۱۹۱۹ منجر به جنبش استقلال شد و در نتیجه آن، ملی گرایی شکل گرفت. در واقع، شانزده نماینده ملی جنبش از میان سی و سه نماینده، مسیحی بودند. دونالد کلارک در این باره می نویسد که مسیحیت باعث شد "پیروان کره ای احساس میهن پرستی و مدرنیسم را هم زمان داشته باشند. در مقابل، احساسات ضد خارجی و ضد امپریالیستی فراگیر در چین، مسیحیت را در تضاد مستقیم با میهن پرستی و نوسازی قرار داد. مسیحیت با برتری شینتویسم دولتی، تنها مخاطبین کوچکی را در ژاپن یافت، سرزمینی که در آن سنت مذهبی بومی با نوسازی و رشد ملتی مدرن همراه بود. در هر سه دولت، مذهب معیاری اصلی در مسیر نوسازی است و غیبت سکولاریزاسیون کاملا آشکار است.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳